خنده و گریه مرا یادِ تو می اندازد
یادِ شهرِ اَزل آبادِ تو می آندازد
من مَلَک بودم و حالا ..... چه بگویم که دلم
هی مرا یادِ پریزادِ تو می اندازد
موی محبوبِ من از بوی تو عطراگین است
برگِ گل را نفسِ بادِ تو می اندازد
قصٌه ئ عشق ، همان عشوهء شیرینِ تو بود
کوه را نعره ء فرهادِ تو .... می اندازد
خانه های غزل از زلزله ویرانه نشد
شهر را حکمتِ ناشادِ تو می اندازد
دستِ دجٌالِ زمان سخت گرفتارم و او ......
ظلم را گردنِ بیدادِ تو می اندازد
کی بهار تو می آید ؟ دلم از پا افتاد
به خدا گرمیِ مردادِ تو ........... می اندازد
برای بازماندگان کشتی سانچی...
برچسب : نویسنده : mezrabghazal بازدید : 92