وامانده

ساخت وبلاگ
نه دردی پیش روی تو نه حرفی در خفا مانده

نمیدانم تو میدانی و این سودای وامانده


شبی شاید گذر کردی تو از این پیچ و این خَم ها

که روی ساحلِ فکرم  هنوز آن ردٌ پا مانده


کمی از چشمهایت قرض کردم تا نمیرم از ...

گرانی های این آخر زمانِ بی خدا مانده


مرا از عرش بردی تا به روی فرش رقصاندی

بگو تا چند باید نام من باشد جدا مانده ؟


فراموشم شده انگار روز آشناییمان

ولی در ذهن خاموشم صدایی آشنا مانده


صدایی رنگ آبیهای اقیانوسِ پی در پی 

صدایی مثل یک قایق که در آن دورها مانده


به فردا میرسم آیا ؟ امیدم را امیدی نیست

دلم ناقابل است امٌا خریدارش کجا مانده ؟


خودم میدانم امشب باید از آغاز برخیزم

ولی اینجا نشستم با نمازی که قضا مانده

برای بازماندگان کشتی سانچی...
ما را در سایت برای بازماندگان کشتی سانچی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mezrabghazal بازدید : 115 تاريخ : دوشنبه 21 آبان 1397 ساعت: 18:49